?شقایقی که دیگه نیست! #قسمت_سی +اصلا نگران نباش..خیلی زود هم تصمیمت قطعی میشه و هم تکلیف خونوادت معلوم میشه حالا ببین کی گفتم… شقایق جان! یه چند روزی تماس و دیدار نداشته باشیم تا ببینیم چی گیش میاد اینجوری برا جفتمون بهتره باشه؟ تو هم اصلا به روت… بیشتر »
آرشیو برای: "دی 1398"
?شقایقی که دیگه نیست! #قسمت_بیست_و_نهم -فرهاد؟! چجوری پیداش کردی؟ +من اونو پیدا نکردم.اون اومد سراغم…نمی دونم چجوری پیدام کرده بودی ولی تهدیدم کرد… -تهدید؟!…??? +حرفای عجیبی می زد.میگفت میخوام تو رو ازش دور کنم و…نمی دونم از… بیشتر »
?شقایقی که دیگه نیست! #قسمت_بیست_و_هشتم از اتاق میام بیرون و به سمت در میرم. مادر و پدرم با هم می پرسن:کجا؟!? +با دوستام قرار داریم? -با کدوم دوستات؟? +شما نمیشناسین? -با این سر و وضع؟ به چادر روی سرم نگاه می کنم.واسه وایسادن جلوی گیرای الکیشون هم که… بیشتر »
دلخوشی هایی در زندگی دیده می شوند که شاید خیلی بزرگ و دهان پرکن و خفن نباشند! اما همان ها را به هزاران دلخوشی بزرگ اما موقتی و دنیایی و مادی ندهیم دلخوشی من لبخند زیبای برادر نوزادم و ریسه رفتن های بردار دیگرم است. دلخوشی ام دیدن خانواده مان کنار هم… بیشتر »
نمی دانم چرا اما تا به حال بجز روزهای قدس و یک بار همین چندوقت پیش با بچه های بسیج به نماز جمعه نرفته بودم. اما این بار تصمیم راسخ داشتم که در نماز جمعه شرکت کنم.سخنان آقا در چنین برهه ی حساسی و اقتدا به ایشان که نوعی تجدید پیمان محسوب می شود را نمی… بیشتر »
جهاد اسمش جهاد رسمش جهاد اندیشه و رویاش….. سالروز شهادت مردی را پشت سر میگذاریم که مثل حاج قاسم مصداق سخن آقا هستند که گفتند: او ذوب در انقلاب بود آری.جهاد مغنیه ذوب در انقلاب بود و در جهاد با دشمنان انقلاب او از شهایی بود که دشمن توان مبارزه… بیشتر »
حال و روزمان در هفته ای که گذشت تعریفی نداشت…. اما بگذارید که بگذریم از اتفاقات تلخی که رخ داد و دل ببندیم به رویش ها و امیدها… عزاداریم.درست! اما نباید حواسمان از مکر و فریب دشمن پرت و به عزاداری و ماتم مشغول شود. می دانیم دشمنان داخلی و… بیشتر »
اصلا ایام شهادت مادر بدون سردار یک حس غربت عجیبی به آدم می دهد…. اما اینکه باید صبر کنیم تا زمان ظهور مولا که حاج قاسم کنار مهدی فاطمه در مراسم روضه ی مادرش شرکت کند یک حس امید و توکل زیبایی به آدم می دهد. :) این آمیختگی حسی و داغ سنگینی که آقای… بیشتر »
?شقایقی که دیگه نیست! #قسمت_بیست_و_هفتم راهی خونه میشم….آروم آروم قدم برمی دارم و فکر می کنم وقتی میرسم جلوی در ساختمون کلید میندازم و در رو باز می کنم. میرسم پشت در…اصلا به کفش های جلوی در توجه نمی کنم. در رو که باز می کنم باتعجب مامان و… بیشتر »
انشای امروز من…. حال و هوای یک نوجوان یتیم شده? از پشت پنجره ی اتاقم به آسمانی می نگرم که همچون ما عزادار است? عزاداری از تبار عشق و خون و نبرد.❤️ مردی تکرار نشدنی که قطره قطره ی خونش نه یک ملت! یک امت را به خروش آورده و جهانی را در بهت نبودنش… بیشتر »
برای رفتنت و نبودنت گریه هم کردم… اما واقعا هنوز باور کردنش سخت است… شهر سیه پوش شده و فضای خیابان ها بدجور گرفته است امام دلم می خواهد بیایی و بگویی چرا غمگینید؟ من هنوز هستم?? از وقتی خودم را…انقلاب را…آقا را شناختم تو هم بودی… بیشتر »
امروز صبح که از خواب بیدار شدم می خواستم دوباره بخوابم از هیچ چیز خبر نداشتم! چندساعتی خوابیدم و با صدای مادرم که با برادر 26 روزه ام بالای سرم ایستاده بود بیدار شدم.کمی سلام و احوال پرسی کردیم… مادرم گفت که اتفاقی مهم افتاده و یک شخصیت بزرگ به… بیشتر »
?شقایقی که دیگه نیست! #قسمت_بیست_و_ششم شالم رو می پیچم دور گردنم و چادر رو هم میزارم. پوشوندن گردن برام خیلی سخته حس خفگی دارم.? کلا شرایط خیلی غیرعادیه ولی باید تحملش کنم تا به یه نتیجه ای برسم دیگه اینجوری نمیشه? از خونه می زنم بیرون… سرم رو… بیشتر »
?شقایقی که دیگه نیست! #قسمت_بیست_و_پنجم -بله؟ +از فروشگاه حجاب هاجر مزاحمتون میشم.چادری که سفارش داده بودید رو آوردم.? خشکم می زنه…ینی….واقعا؟؟…انقد سریع؟؟ -اممم من…من سفارش ندادم فکر کنم آدرس رو اشتباه اومدید. +ببخشید… سرم… بیشتر »
?شقایقی که دیگه نیست! #قسمت_بیست_و_چهارم به کلی مریم رو فراموش کرده بود.? باید زنگ بزنم و ازش معذرت خواهی کنم نمیخوام بخاطر این روزا همه تا آخر عمر ازم ذهنیت بد داشته باشن. سعی می کنم همه ی اتفاقایی که افتاده رو فراموش کنم و خیلی عادی بهش زنگ بزنم -سلام… بیشتر »
?Drink some water? ?کمی آب بنوش?… اثر جدید گروه وتر در مورد اربعین #جهان_را_اربعینی_کن آدرس کانال گروه وتر @vetrmusic پیشنهاد ویژه مشاهده و انتشار بیشتر »
در این 14 سال و چندماه عمری که از خدای متعال اخذ نمودم این اولین باری بود که یلدا آمد و مادرم کنارم نبود.به راستی که هرچقدر من و برادرم در خانه شیطنت کردیم و آتش سوزاندیم سوت و کوری خانه از بین نرفت که نرفت.این تار عنکبوت ها با برگشتن مادر و خوردن ناهار… بیشتر »