?تاوان #رمان_جدید #همزمان قسمت دوم زنگ که می خوره بچه ها که باتعجب به ما نگاه می کردن? مجبور میشن برن سرجلسه✍️ خانم تهرانی که ماجرا رو می فهمه از زهرا می پرسه:خب دخترجون چرا با این حالت اومدی مدرسه؟!? از لحظه ی اومدن یه نفس داره گریه می کنه.?نمی دونم… بیشتر »
کلید واژه: "به قلم یک چادری"
?تاوان #رمان_جدید #همزمان قسمت اول از استرس مدادم رو شکستم!? دیگه طاقتم تموم شده.پس چرا نمیای زهرا؟!? چنددقیقه بیشتر به امتحان نمونده? مثل آدم مارگزیده شدم? سعی می کنم پیش بچه ها تابلو نکنم? واسه همین از جمع فاصله می گیرم….پس چرا نمیاد این دختر؟!?… بیشتر »
?شقایقی که دیگه نیست! #قسمت_سی_و_سوم یه ماه از اون اتفاقا میگذره….دارم سعی می کنم خونواده مو قانع کنم و چادرم رو حفظ پدر و مادرم که دیگه خونه راهم نمیدن.بیچاره آقامهدی شوهر مریم رفته خونه دوستش و من خونه مریم اینام. چندروز یه بار سروکله ی فرهاد… بیشتر »
[در پاسخ به ڪــــــــــــجایـــــنــد مـــــــردان بـــــے ادعا؟] ?شقایقی که دیگه نیست! #قسمت_سی_و_دوم با این حرف فرهاد یه دفعه به سمتم میاد و می خوابونه تو گوشم!!??? اتفاقاتی رو که میفته نمی تونم باور کنم.نمی دونم دقیقا چه واکنشی باید نشون بدم و چیکار… بیشتر »
?شقایقی که دیگه نیست! #قسمت_سی_و_یکم بی اختیار چندقدم عقب میرم و بعد از چندلحظه سکوت آروم میگم:چیکار کردی؟ -تو داری چیکار می کنی؟ به چادرم اشاره می کنه. -این چیه انداختی رو سرت هان؟ فک نمی کردم انقدر مخالفت کنه و عصبانی بشه.حالا مگه چیکار کردم؟… بیشتر »