دلخوشی هایی در زندگی دیده می شوند که شاید خیلی بزرگ و دهان پرکن و خفن نباشند! اما همان ها را به هزاران دلخوشی بزرگ اما موقتی و دنیایی و مادی ندهیم
دلخوشی من لبخند زیبای برادر نوزادم و ریسه رفتن های بردار دیگرم است.
دلخوشی ام دیدن خانواده مان کنار هم است.کنار هم بودن! چیزی که خیلی وقت ها به آن توجه نمی کنیم.اما من معنی آن را خوب می فهمم.وقتی خانواده ات تا مرز فروپاشی رفته باشد معنی کنار هم بودن را می فهمی و قدرش را می دانی.
دلخوشی ام کنار رفیقم بودن است و افزایش لحظات با هم بودنمان است.
شنیدن صحبت هایش و فکر به اینکه چقدر حرف هایش بوی شهادت می دهند و چقدر شهیدشدنی تر از من است و چقدر با او فاصله دارم….چقدر دنیای پاک و بی ریایش تو دل برو است
خوشحالم که فرصت نمی کند وبلاگم را ببیند چون اگر این حرف ها را بشنود سر بر تنم نخواهدگذاشت :)
دلخوشی ام دیدن مدرسه ام است و به یادآوردن شور و حالی که برای قبولی در فرزانگان یک تهران داشته ام.
دلخوشی ام دیدن لبخند آقا و شنیدن حرف هایش و امیدواری اش به ما نوجوانان است.
دلخوشی ام فکر کردن به آینده ای زیبا و پراز پیروزی و پاکی و عدالت است و تلاش برای رسیدن به همان آینده…
گاهی حتی دلخوشی ام کارتون دیدن است!! و یادآوری خاطرات خردسالی
دلخوشی ام همین نوشتن است.همین وبلاگ ساده ست و کار کردن در همین فضاری همین فضای به قول مادرم فجازی!
راستش دلخوشی ام این است که درجاهایی که خم شده ام نشکستم و باقی مانده ام.
همین عمری که داریم و ثانیه هایی که می گذرند.شاید کلیشه ای به نظر برسند ولی مگر کم دل خوش کننده اند؟
دلخوشی ام شوخی و خنده های پدرم است و آن وقت هایی که مادرم لفسه قلم حرف می زند و بعد خودش خنده اش می گیرد.
دلخوشی م سینکی ست که گاهی آن را برق انداخته و خانه را دسته گل می کنم
دلخوشی های فراوانی هست…
دلخوشی هایی که
می توان کلبه ی صدرنگ و پرازعشق و صفای امید
و درختان شکوفای توکل به تو را
روی آن ساخت و گفت
تا خدا را دارم
ناامیدی حرام است حرام