?شقایقی که دیگه نیست!
#قسمت_بیست_و_نهم
-فرهاد؟! چجوری پیداش کردی؟
+من اونو پیدا نکردم.اون اومد سراغم…نمی دونم چجوری پیدام کرده بودی ولی تهدیدم کرد…
-تهدید؟!…???
+حرفای عجیبی می زد.میگفت میخوام تو رو ازش دور کنم و…نمی دونم از حرفاش سر در نمی آوردم…فقط اینکه خیلی عصبانی بود!? نمی دونم چرا…تو هم این چندروز خیلی دور و برش نگرد قشنگ معلوم بود به هیچ کس رحم نمی کنه…تهدیدایی می کرد که….بماند
-آخه سر در نمیارم…چرا؟
+نمی دونم…بینتون بحثی پیش نیومده؟ چیزی بهش نگفتی….
یک لحظه یاد تغییرم می افتم و لحظه ای که فرهاد منو دید…تازه دوزایم میفته چه خبره
-فهمیدم! بخاطر اینه
و به چادر اشاره می کنم.
مریم که انگار تا الان متوجه غییر ظاهرم نشده بود چند قدمی عقب می ره و سرتاپام رو ورانداز می کنه.
چهره ش کمی آروم تر میشه و محکم بغلم می کنه.
+تا ته قصه رو خوندم! باید سرفرصت برام تعریف کنی چطوری بهش رسیدی…ولی الان….اگه انتخابت واقعا جدیه و میخوای پاش وایسی نباید کم بیاری…باید اونا رو هم عادت بدی و بگی این منه واقعیمه که باید باهاش زندگی کنین?
-راستش…راستش هنوز دقیق نمی دونم…میخواستم فرهاد اولین بار آزمایشی منو ببینه تا ببینم واکنشش چیه که…هم پدز و مادرم فهیدن هم اینجوری شد…
?ادامه دارد…
❗️کپی بدون ذکر منبع❌?⛔️