?شقایقی که دیگه نیست! #قسمت_سی_و_سوم یه ماه از اون اتفاقا میگذره….دارم سعی می کنم خونواده مو قانع کنم و چادرم رو حفظ پدر و مادرم که دیگه خونه راهم نمیدن.بیچاره آقامهدی شوهر مریم رفته خونه دوستش و من خونه مریم اینام. چندروز یه بار سروکله ی فرهاد… بیشتر »
کلید واژه: "شقایقی که دیگه نیست!"
[در پاسخ به ڪــــــــــــجایـــــنــد مـــــــردان بـــــے ادعا؟] ?شقایقی که دیگه نیست! #قسمت_سی_و_دوم با این حرف فرهاد یه دفعه به سمتم میاد و می خوابونه تو گوشم!!??? اتفاقاتی رو که میفته نمی تونم باور کنم.نمی دونم دقیقا چه واکنشی باید نشون بدم و چیکار… بیشتر »
?شقایقی که دیگه نیست! #قسمت_سی_و_یکم بی اختیار چندقدم عقب میرم و بعد از چندلحظه سکوت آروم میگم:چیکار کردی؟ -تو داری چیکار می کنی؟ به چادرم اشاره می کنه. -این چیه انداختی رو سرت هان؟ فک نمی کردم انقدر مخالفت کنه و عصبانی بشه.حالا مگه چیکار کردم؟… بیشتر »
?شقایقی که دیگه نیست! #قسمت_سی +اصلا نگران نباش..خیلی زود هم تصمیمت قطعی میشه و هم تکلیف خونوادت معلوم میشه حالا ببین کی گفتم… شقایق جان! یه چند روزی تماس و دیدار نداشته باشیم تا ببینیم چی گیش میاد اینجوری برا جفتمون بهتره باشه؟ تو هم اصلا به روت… بیشتر »
?شقایقی که دیگه نیست! #قسمت_بیست_و_نهم -فرهاد؟! چجوری پیداش کردی؟ +من اونو پیدا نکردم.اون اومد سراغم…نمی دونم چجوری پیدام کرده بودی ولی تهدیدم کرد… -تهدید؟!…??? +حرفای عجیبی می زد.میگفت میخوام تو رو ازش دور کنم و…نمی دونم از… بیشتر »