?شقایقی که دیگه نیست!
#قسمت_بیست_و_چهارم
به کلی مریم رو فراموش کرده بود.?
باید زنگ بزنم و ازش معذرت خواهی کنم نمیخوام بخاطر این روزا همه تا آخر عمر ازم ذهنیت بد داشته باشن.
سعی می کنم همه ی اتفاقایی که افتاده رو فراموش کنم و خیلی عادی بهش زنگ بزنم
-سلام مریم جان خوبی؟
+سلام عزیزم ممنونم…تو حالت خوبه؟چی شد یه دفعه گذاشتی رفتی؟?
-هیچی یه کم به هم ریخته بودم ترجیح دادم مزاحم شما هم نباشم.
+نه بابا چه مزاحمتی؟!…حالا بهتری؟?
-آره بدنیستم
+خب همین از همه چی بهتر…❤️ببینم قرآن چی شد؟هنوز همونجا مونده یا یه نگاهی بهش انداختی؟
-اممم آره خونم یه کم…حالا بعدا بهت میگم فعلا کاری نداری؟
+باشه عزیزم موفق باشی
-خدافظ
+خدافظ
هنوز بین دوراهی موندم و نمی دونم باید چی کار کنم…
پس اگه واقعا هستی و میخوای بیام سمتت یه نشونه بهم بده….
بلافاصله صدای زنگ خونه بلند میشه…