امروز صبح که از خواب بیدار شدم می خواستم دوباره بخوابم
از هیچ چیز خبر نداشتم!
چندساعتی خوابیدم و با صدای مادرم که با برادر 26 روزه ام بالای سرم ایستاده بود بیدار شدم.کمی سلام و احوال پرسی کردیم…
مادرم گفت که اتفاقی مهم افتاده و یک شخصیت بزرگ به شهادت رسیده است.
نمی دانم چرا با اینکه از هیچ چیز خبر نداشتم حدس اولم حاج قاسم بود
وقتی به دوستم زنگ زدم او هم همین حدس را زد.
قضیه این بود که همه می دانستند او شهیدی زنده بر روی کره ی خاکی ست و جز شهادت حق او نیست اما گمان نمی بردند به این زودی…..
سردار! دلمان برایت خیلی تنگ می شود!
معلوم است فاطمیه را خواستی پیش بی بی باشی
ینی میخواهی بگویی دیگر توی مراسم آقا دنبالت نگردیم؟???
نمی آیی؟???
ینی دیگر باید به جای حاج قاسم شهید سلیمانی صدایت کنیم؟
برای زیباترین خنده هات تا پرصلابت ترین اخم هات
تا گریه برای شهادت رفیقانت??
برای همه ات دلمان تنگ می شود….برای تمام وجودت!
حالا ما برای شهادتت گریه می کنیم???
شنیده اید که میگویند این اتفاقات یک دفعه رخ می دهد؟
کی فکرش را میکرد؟
*
فردا امتحان ریاضی داریم
سردار رفت اما راهش باید ادامه داشته باشد و دارد.
ما نوجوانان امروز باید خار چشم دشمنان شویم و پس از این جنایت لبخند را بر آنها حرام کنیم
تحصیل ما انتقامت را می گیرد سردار!
که مقام سرداری برای تو خیلی کم است! حالا در آسمان مقامی در شان والای خود داری
انتقام تو را محمدصالح 26 روزه خواهد گرفت
سربازهای بسیاری در گهواره اند
باید خودم را جمع و جور کنم و به ادامه ی راه بپردازم
که آقا فرمودند غم نبودنت سخت است اما راه بی پایان
راهت ادامه دارد و دشمن هراسان از غلطی که مرتکب شده سوراخ موش می جوید
اما…دیگر نمی ماند امان!
آری آنها از هیچ چیز خبر ندارند! نمی دانند چه انتقام ختی از آنها خواهیم گرفت و از این بی خبری هراسانند
رهایی تو ای پروانه از پیله مبارک باد! برای مومنین دنیا پیمبر گفت زندونه
و کفی بالحلم ناصرا
سلام =(
آه واقعا حیف شد، خیلی ناراحت شدم =(
——-
واییی گفتی امتحان ریاضی…خدا رحم کنه 0__0