?تاوان
#رمان_جدید #همزمان
قسمت اول
از استرس مدادم رو شکستم!? دیگه طاقتم تموم شده.پس چرا نمیای زهرا؟!?
چنددقیقه بیشتر به امتحان نمونده? مثل آدم مارگزیده شدم? سعی می کنم پیش بچه ها تابلو نکنم? واسه همین از جمع فاصله می گیرم….پس چرا نمیاد این دختر؟!?
به در خیره میشم.? مات و مبهوت اتفاقات دیشبو مرور می کنم?…لعنتی بزدل! چرا گذاشتی؟??
تو چارچوب در که می بینمش رشته ی افکارم پاره میشه و سراسیمه می دوم طرفش??♀️هنوز بهش نرسیدم که دستش رو به دیوار می گیره و می شینه رو زمین?…حس می کنم الانه که آسمون روسرم خراب شه.? سرعتم رو تندتر می کنم و زودتر از بقیه بهش می رسم:….
زهرا!…زهرا چی شده؟?
می شینم رو زمین و دستم رو میذارم رو شونه هاش.❤️انگار بغض نمیذاره حرف بزنه?:
-…با…ب…بابام!?
همه چی تموم شد!?مطمئن شدم اون اتفاقی که نباید، افتاده?.خودم رو آروم می کنم.?اما نمی تونم جلوی لرزش صدامو بگیرم?:
+….بابات چی؟
بدون هیچ حرفی خودشو میندازه تو بغلم و های های گریه می کنه.??طاقتم تموم میشه و منم می زنم زیر گریه???صدای گریه هامون حیاط مدرسه رو برداشته…..
?ادامه دارد….
❗️کپی بدون ذکر منبع❌?⛔️