[در پاسخ به ڪــــــــــــجایـــــنــد مـــــــردان بـــــے ادعا؟]
?شقایقی که دیگه نیست!
#قسمت_سی_و_دوم
با این حرف فرهاد یه دفعه به سمتم میاد و می خوابونه تو گوشم!!???
اتفاقاتی رو که میفته نمی تونم باور کنم.نمی دونم دقیقا چه واکنشی باید نشون بدم و چیکار کنم.
فقط زل میزنم تو چچشماش و میگم:
خوب عشقتو ثابت کردی آقا فرهاد!
بعد هم خیلی جدی به یکی از اون آدای کثیف میگم:برو کنار
میخوام رد شم که یه دفعه چیزی محکم توی سرم میفته و فقط افتادنم روی زمین رو می بینم….
***
چشمام رو که باز می کنم درد توی تمام سرم می پیچه.وقتی خودمو تو اتاقم می بینم و فرهاد رو بالاسرم دردم رو فراموش می کنم.
تا متوجه میشه به هوش اومدم رومو ازش برمی گردونم و چشمامو می بندم?
-من هرکاری کردم بخاطر خودت بود.تو نمی فهمی داری چیکار می کنی.داری آبروی یه خاندان اصیلو به باد میدی.یه خونواده رو از هم می پاشونی!
ولی من دیگه تصمیم قطعیمو گرفتم و این حرفا بهم سازگار نیست.با این اتفاقا فلسفه ی حجاب و انیتش رو حس کردم.خیلی از نظراتم نسبت به خیلی چیزا برگشته…..
من دیگه اون شقایثق سابق نیستم!….
?ادامه دارد…
❗️کپی بدون ذکر منبع❌?⛔️