?شقایقی که دیگه نیست! #قسمت_بیست_و_پنجم -بله؟ +از فروشگاه حجاب هاجر مزاحمتون میشم.چادری که سفارش داده بودید رو آوردم.? خشکم می زنه…ینی….واقعا؟؟…انقد سریع؟؟ -اممم من…من سفارش ندادم فکر کنم آدرس رو اشتباه اومدید. +ببخشید… سرم… بیشتر »
کلید واژه: "به قلم یک چادری"
?شقایقی که دیگه نیست! #قسمت_بیست_و_چهارم به کلی مریم رو فراموش کرده بود.? باید زنگ بزنم و ازش معذرت خواهی کنم نمیخوام بخاطر این روزا همه تا آخر عمر ازم ذهنیت بد داشته باشن. سعی می کنم همه ی اتفاقایی که افتاده رو فراموش کنم و خیلی عادی بهش زنگ بزنم -سلام… بیشتر »
?شقایقی که دیگه نیست! #قسمت_بیست_و_سوم اصلا دلم نمی خواد رفتاری کنم که فرهاد از دستم دلخور بشه.از طرفی نمی دونم اگه این مسائلو باهاش درمیون بزارم و صادقانه علت پریشونیمو بهش بگم چه واکنشی ممکنه نشون بده….? همینطور که دارم فکر می کنم از خستگی پلکام… بیشتر »
?شقایقی که دیگه نیست! #قسمت_بیست_و_دوم دارم با خودم کلنجار می رم که صدای تلفن خونه بلند میشه.با بی حوصلگی میرم سراغش -الو؟ -سلام!…. -سلام…فرهاد تویی؟ -اگه قرار نیست مثل اون دفعه بشوریم بزاری کنار…بله خودمم -??معذرت میخوام اون موقع… بیشتر »
?شقایقی که دیگه نیست! #قسمت_بیست_و_یکم ?میرسم خونه…گوشیمو خاموش میکنم ?صدای خنده هاشون هنوز تو گوشمه.یه عمر تو سرم فرو کردن که اینا یه مشت ماتم زده ی بدبختن که از شادی و خنده و زندگی راحت بویی نبردن…پس این خنده ها چین؟این صمیمیتا و… بیشتر »