?شقایقی که دیگه نیست!
#قسمت_بیست_و_دوم
دارم با خودم کلنجار می رم که صدای تلفن خونه بلند میشه.با بی حوصلگی میرم سراغش
-الو؟
-سلام!….
-سلام…فرهاد تویی؟
-اگه قرار نیست مثل اون دفعه بشوریم بزاری کنار…بله خودمم
-??معذرت میخوام اون موقع واقعا حال و روز مناسبی نداشتم…شاید باورت نشه ولی اصلا یادم نیست بهتچی گفتم…ببینم؟! فحش و اینا که ندادم؟?
-?نه بابا
-?خب بازم خوبه..حالا..کاری داشتی زنگ زدی؟
-چندوقته خیلی نگرانتم…این چند روزم که داری اینجوری می کنی نگرانیم صدبرابر شده…اگه ما قرار باشه با هم ازدواج کنیم این مخفی کاری ها رو برنمی داره هااا
-ببین فرهادجان! یه اتفاقایی داره میفته…ینی….ینی خودمم نمی دونم تهش قراره چی بشه ها….ولی خب به نظرم بزار تموم شه این ماجراها تا خودم مفصل برات تعریف کنم….باشه؟
-هرجور راحتی…ولی اگه کمکی بتونم بهت بکنم از هرچی که لازم باشه مایه میزارم تا مشکلت حل بشه❤️
-ممنونم عزیزم…ولی باید خودم حلش کنم?از پسش برمیام?
-باشه…اگه حالشو داری بیام پیشت یا یه جایی قرار بذار…دلم برات تنگ شده?
-حالا ببینم چی میشه…بهت خبر میدم❤️
-….دوستت دارم
-??…..من بیشتر❤️❤️❤️
-کاری نداری؟
-بازم ببخشید بخاطر رفتارم…
-نه بابا پیش میاد?
-فعلا
-خدافظ✋