?شقایقی که دیگه نیست! #قسمت_بیست_و_هشتم از اتاق میام بیرون و به سمت در میرم. مادر و پدرم با هم می پرسن:کجا؟!? +با دوستام قرار داریم? -با کدوم دوستات؟? +شما نمیشناسین? -با این سر و وضع؟ به چادر روی سرم نگاه می کنم.واسه وایسادن جلوی گیرای الکیشون هم که… بیشتر »
کلید واژه: "شقایقی که دیگه نیست!"
?شقایقی که دیگه نیست! #قسمت_بیست_و_هفتم راهی خونه میشم….آروم آروم قدم برمی دارم و فکر می کنم وقتی میرسم جلوی در ساختمون کلید میندازم و در رو باز می کنم. میرسم پشت در…اصلا به کفش های جلوی در توجه نمی کنم. در رو که باز می کنم باتعجب مامان و… بیشتر »
?شقایقی که دیگه نیست! #قسمت_بیست_و_ششم شالم رو می پیچم دور گردنم و چادر رو هم میزارم. پوشوندن گردن برام خیلی سخته حس خفگی دارم.? کلا شرایط خیلی غیرعادیه ولی باید تحملش کنم تا به یه نتیجه ای برسم دیگه اینجوری نمیشه? از خونه می زنم بیرون… سرم رو… بیشتر »
?شقایقی که دیگه نیست! #قسمت_بیست_و_پنجم -بله؟ +از فروشگاه حجاب هاجر مزاحمتون میشم.چادری که سفارش داده بودید رو آوردم.? خشکم می زنه…ینی….واقعا؟؟…انقد سریع؟؟ -اممم من…من سفارش ندادم فکر کنم آدرس رو اشتباه اومدید. +ببخشید… سرم… بیشتر »
?شقایقی که دیگه نیست! #قسمت_بیست_و_چهارم به کلی مریم رو فراموش کرده بود.? باید زنگ بزنم و ازش معذرت خواهی کنم نمیخوام بخاطر این روزا همه تا آخر عمر ازم ذهنیت بد داشته باشن. سعی می کنم همه ی اتفاقایی که افتاده رو فراموش کنم و خیلی عادی بهش زنگ بزنم -سلام… بیشتر »