شقایقی که دیگه نیست! #قسمت_دهم … با تُن صدای پایین تر حرفمو ادامه میدم. -…دوما!من مدتهاست بیخیال تحصیل شدم!! من تو زندگی خودم موندم! اثرگذاری کیلوچنده؟! -باشه.به هرحال من نظرمو گفتم. نمی دونم،ولی فکر کنم ناراحت شده.چون مثل قبل قبراق و شاد… بیشتر »
کلید واژه: "به قلم یک چادری"
شقایقی که دیگه نیست! #قسمت_نهم -خب بگو ببینم دوست جونم!این روزا چی کاره ای؟ -فعلا که بیکار! -بیکار؟؟!…درس؟…دانشگاه؟… نمی خوام قضیه لو بره.ولی چی کار می تونم بکنم؟ -راستش…راستش… -شقایق خاتون!!دیگه با ما هم رودربایسی؟ -نه… بیشتر »
شقایقی که دیگه نیست! #قسمت_هشتم مریم یکی از دوستای صمیمی دوران دبیرستانمه-ضمن اینکه یادآور بشم من الان هیجده سالمه! سنمو کم نمی کنما!!! واقعا هیجده سالمه! و اینکه شما الان می بینی خبری از درس و دانشگاه نیست بخاطر اینه که بنده یک پشت کنکوری تشریف دارم و… بیشتر »
شقایقی که دیگه نیست! #قسمت_هفتم نمی دونم چرا امروز هرچی چادریه سر راه من سبز میشه؟!-منظورم همون دوتاست- البته خب من از چادریا بدم نمیاد!از چادر بدم میاد! دخترای انقدر خوش برخورد و مهربون و…قشنگ!خودشونو با محدود کردن با چادر حیف می… بیشتر »
شقایقی که دیگه نیست! #قسمت_ششم «بووووووووووق!» با شنیدن صدا می پرم کنار.من وسط خیابون چیکار میکردم؟!…ای بابا! -خوبی عزیزم؟…حواست کجاست؟ -ممنون خوبم. برمی گردم ببینم صدای کدوم خانم با مرامی بودجا می خورم!یه دختر چادری هم سن و سال… بیشتر »