شقایقی که دیگه نیست! #قسمت_دوازدهم ?شروع می کنه به شماره گرفتن. -به آقاتون زنگ می زنی؟ ?می خنده. -آره.می خوام بهش خبر بدم نگران نشه. -مریم!می شه امشب بمونی؟ ?به هر قیمتی نمی خوام این همصحبتی رو از دست بدم.چشماش چهارتا میشه. -بمونم؟! چرا؟ ?همون لحظه… بیشتر »
کلید واژه: "به قلم خودم"
شقایقی که دیگه نیست! #قسمت_یازدهم وقتی میریم تو خونه و در رو باز می کنم،اول بهش میگم که راحت باشه.خودمم لباسمو عوض می کنم.از تو اتاق میپرسه:شقایق!قبله کدوم طرفه؟ مامان بابام بعضی وقتا نماز میخونن ولی یاد نمیاد قبله کدوم طرفه!دوباره میگه:نمیخواد خودم… بیشتر »
شقایقی که دیگه نیست! #قسمت_دهم … با تُن صدای پایین تر حرفمو ادامه میدم. -…دوما!من مدتهاست بیخیال تحصیل شدم!! من تو زندگی خودم موندم! اثرگذاری کیلوچنده؟! -باشه.به هرحال من نظرمو گفتم. نمی دونم،ولی فکر کنم ناراحت شده.چون مثل قبل قبراق و شاد… بیشتر »
شقایقی که دیگه نیست! #قسمت_نهم -خب بگو ببینم دوست جونم!این روزا چی کاره ای؟ -فعلا که بیکار! -بیکار؟؟!…درس؟…دانشگاه؟… نمی خوام قضیه لو بره.ولی چی کار می تونم بکنم؟ -راستش…راستش… -شقایق خاتون!!دیگه با ما هم رودربایسی؟ -نه… بیشتر »
شقایقی که دیگه نیست! #قسمت_هشتم مریم یکی از دوستای صمیمی دوران دبیرستانمه-ضمن اینکه یادآور بشم من الان هیجده سالمه! سنمو کم نمی کنما!!! واقعا هیجده سالمه! و اینکه شما الان می بینی خبری از درس و دانشگاه نیست بخاطر اینه که بنده یک پشت کنکوری تشریف دارم و… بیشتر »