?شقایقی که دیگه نیست! #قسمت_بیست_و_دوم دارم با خودم کلنجار می رم که صدای تلفن خونه بلند میشه.با بی حوصلگی میرم سراغش -الو؟ -سلام!…. -سلام…فرهاد تویی؟ -اگه قرار نیست مثل اون دفعه بشوریم بزاری کنار…بله خودمم -??معذرت میخوام اون موقع… بیشتر »
کلید واژه: "به قلم خودم"
?شقایقی که دیگه نیست! #قسمت_بیست_و_یکم ?میرسم خونه…گوشیمو خاموش میکنم ?صدای خنده هاشون هنوز تو گوشمه.یه عمر تو سرم فرو کردن که اینا یه مشت ماتم زده ی بدبختن که از شادی و خنده و زندگی راحت بویی نبردن…پس این خنده ها چین؟این صمیمیتا و… بیشتر »
?شقایقی که دیگه نیست! #قسمت_بیستم ?وارد جمع میشیم.ذوق تو صورت بچه ها موج میزنه و معلومه بخاطر بودن مریمه.همیشه دلم میخواست مثل مریم باشم.بچه ها از اومدنم خوشحال بشن و واسه همه یه دختر شاخ باشم که آرزوشونه باهام دوست بشن. ?بعد از حال و احوال مریم و دوستش… بیشتر »
شقایقی که دیگه نیست! #قسمت_نوزدهم -اینجا کجاست؟ -هرچند وقت یه بار با بچه ها اینجا جمع میشیم.خوش میگذره! -از بچه های دبیرستان کسی هست؟ _آره اتفاقا عاطفه و زهرا هستن. عاطفه و زهرا هم مثل خیلی از بچه ها تو دبیرستان رفیق جینگ مریم بودن ولی ظاهر و ایناشون… بیشتر »
شقایقی که دیگه نیست! #قسمت_هجدهم به سمت مریم که میرم متوجهم میشه و گوشی رو خاموش می کنه. با لبخند ازم استقبال می کنه:بیدار شدی؟ -آره.خب حالا بگو ببینم کجا میخوایم بریم؟ -باید خودت بیای و ببینی.پس برو حاضر شو تا منم یه هماهنگی هایی انجام ببدم! :)) -خب چی… بیشتر »