برای رفتنت و نبودنت گریه هم کردم… اما واقعا هنوز باور کردنش سخت است… شهر سیه پوش شده و فضای خیابان ها بدجور گرفته است امام دلم می خواهد بیایی و بگویی چرا غمگینید؟ من هنوز هستم?? از وقتی خودم را…انقلاب را…آقا را شناختم تو هم بودی… بیشتر »
کلید واژه: "به قلم خودم"
?شقایقی که دیگه نیست! #قسمت_بیست_و_ششم شالم رو می پیچم دور گردنم و چادر رو هم میزارم. پوشوندن گردن برام خیلی سخته حس خفگی دارم.? کلا شرایط خیلی غیرعادیه ولی باید تحملش کنم تا به یه نتیجه ای برسم دیگه اینجوری نمیشه? از خونه می زنم بیرون… سرم رو… بیشتر »
?شقایقی که دیگه نیست! #قسمت_بیست_و_پنجم -بله؟ +از فروشگاه حجاب هاجر مزاحمتون میشم.چادری که سفارش داده بودید رو آوردم.? خشکم می زنه…ینی….واقعا؟؟…انقد سریع؟؟ -اممم من…من سفارش ندادم فکر کنم آدرس رو اشتباه اومدید. +ببخشید… سرم… بیشتر »
?شقایقی که دیگه نیست! #قسمت_بیست_و_چهارم به کلی مریم رو فراموش کرده بود.? باید زنگ بزنم و ازش معذرت خواهی کنم نمیخوام بخاطر این روزا همه تا آخر عمر ازم ذهنیت بد داشته باشن. سعی می کنم همه ی اتفاقایی که افتاده رو فراموش کنم و خیلی عادی بهش زنگ بزنم -سلام… بیشتر »
?شقایقی که دیگه نیست! #قسمت_بیست_و_سوم اصلا دلم نمی خواد رفتاری کنم که فرهاد از دستم دلخور بشه.از طرفی نمی دونم اگه این مسائلو باهاش درمیون بزارم و صادقانه علت پریشونیمو بهش بگم چه واکنشی ممکنه نشون بده….? همینطور که دارم فکر می کنم از خستگی پلکام… بیشتر »