?شقایقی که دیگه نیست! #قسمت_سی_و_یکم بی اختیار چندقدم عقب میرم و بعد از چندلحظه سکوت آروم میگم:چیکار کردی؟ -تو داری چیکار می کنی؟ به چادرم اشاره می کنه. -این چیه انداختی رو سرت هان؟ فک نمی کردم انقدر مخالفت کنه و عصبانی بشه.حالا مگه چیکار کردم؟… بیشتر »
کلید واژه: "به قلم خودم"
?شقایقی که دیگه نیست! #قسمت_سی +اصلا نگران نباش..خیلی زود هم تصمیمت قطعی میشه و هم تکلیف خونوادت معلوم میشه حالا ببین کی گفتم… شقایق جان! یه چند روزی تماس و دیدار نداشته باشیم تا ببینیم چی گیش میاد اینجوری برا جفتمون بهتره باشه؟ تو هم اصلا به روت… بیشتر »
?شقایقی که دیگه نیست! #قسمت_بیست_و_نهم -فرهاد؟! چجوری پیداش کردی؟ +من اونو پیدا نکردم.اون اومد سراغم…نمی دونم چجوری پیدام کرده بودی ولی تهدیدم کرد… -تهدید؟!…??? +حرفای عجیبی می زد.میگفت میخوام تو رو ازش دور کنم و…نمی دونم از… بیشتر »
?شقایقی که دیگه نیست! #قسمت_بیست_و_هشتم از اتاق میام بیرون و به سمت در میرم. مادر و پدرم با هم می پرسن:کجا؟!? +با دوستام قرار داریم? -با کدوم دوستات؟? +شما نمیشناسین? -با این سر و وضع؟ به چادر روی سرم نگاه می کنم.واسه وایسادن جلوی گیرای الکیشون هم که… بیشتر »
?شقایقی که دیگه نیست! #قسمت_بیست_و_هفتم راهی خونه میشم….آروم آروم قدم برمی دارم و فکر می کنم وقتی میرسم جلوی در ساختمون کلید میندازم و در رو باز می کنم. میرسم پشت در…اصلا به کفش های جلوی در توجه نمی کنم. در رو که باز می کنم باتعجب مامان و… بیشتر »