شقایقی که دیگه نیست!
#قسمت_نوزدهم
-اینجا کجاست؟
-هرچند وقت یه بار با بچه ها اینجا جمع میشیم.خوش میگذره!
-از بچه های دبیرستان کسی هست؟
_آره اتفاقا عاطفه و زهرا هستن.
عاطفه و زهرا هم مثل خیلی از بچه ها تو دبیرستان رفیق جینگ مریم بودن ولی ظاهر و ایناشون بیشتر به هم شبیه بود.
-چه خوب! خیلی دوست دارم ببینمشون!
سه تایی به سمت ساختمون میریم و مریم زنگ میزنه. از پشت آیفون صدایی میگه:به به! سلام! بفرمایید!
بعدم در باز میشه.میریم تو و بعد از چند تا پله وارد یه فضای نستا بزرگ فرش شده می رسیم که ده پونزده تا دختر همسن مون دورهم نشستن و حرف میزنن.
کفشامونو درمیاریم که بریم تو.دخترا با دیدن مریم کلی ذوق میکنن و سلام و چاق و سلامتی می کنن.
دوست مریمم که اومده بود دنبالمون توی جمع غریبه نیست.
فقط من غریبه م!!!! ظاهرشون با من فرق می کنه کاش همه شون مثه مریم باشن و بتونم تو جمعشون راحت باشم.
ادامه دارد…