شقایقی که دیگه نیست!
#قسمت_هفدهم
وقتی بیدار میشم یه ساعتی گذشته و مریم داره با گوشیش کار می کنه.
خیلی دلم میخواد به فرهاد زنگ بزنم.ولی اگه بپرسه دیروز چی شده بود چی باید جواب بدم؟
نکنه رفتارم انقد بد بوده که کلا بزنه زیر همه چیز!!!!
شاید باورت نشه ولی فرهاد انقدر دم دمی مزاج و لوسه که بعید نیست بخاطر همچین چیز کوچولویی قید همه چی رو زده باشه!
نمی دونم چه ویژگیی داره که اینجوری عاشقش شدم!
چاره ای نیست.بالاخره باید زنگ بزنم.
بعد از گذشتن صدای چند تا بوق گوشی رو برمی داره ولی حرف نمی زنه.
-…فرهاد؟!….الو؟!
جواب نمی ده.
-…قهری؟؟…..ببین من دیروز حالم خوب نبود.یعمی حوصله ی خودمم نداشتم…..می دونم رفتارم خوب نبود…..منت کشی نمی کنما!!!!….اصلا!…..فقط خواستم سوء تفاهم نشه یه وقت.همین!…..من اهل منت کشی نیستم خودتم می دونی!…….فرهاد نمی خوای جواب بدی؟….خیلی خب باشه……می دونم الان عصبانی هستی…..پس صبر می کنم تا آروم بشی…..فقط…..فقط امیدوارم تصمیم اشتباهی نگیری و بخاطر یه تندی کوچولو رابطه مونو به هم نزنی…..من منتظر جوابتم……اگه حرفامو شنیدی بهشون فکر کن…..باور کن هر آدمی یه وقتایی از این موقعیت ها واسش پیش میاد……….جواب نمی دی؟……باشه……پس منتظرم……خدافظ!
نمی دونم رفتار من خیلی بد بوده یا فرهاد خیلی زودرنجه!
آخه واقعا چیز بدی بهش نگفتم که!گفتم؟؟
دلم میخواد زودتر با مریم بریم اونجایی که میگه بلکه یه کم حالم بهتر شه که دوباره از این اتفاقا نیفته.پس برم ببینم کجا قراره بریم…
ادامه دارد….