چند روز پیش با برادرم کارتون نگاه میکردم!!
آدم گاهی از فضای زندگی بیرون بیاید هم خوب است دیگر!
خلاصه فیلم سینمایی پاکوچولو بود که از شبکه ی نهال پخش می شد.
یک جاهایی اش را که نگاه کردم فهمیدم احتمالا این فیلم هم با هدف خاصی ساخته شده
حداقل من از یک سری دیالوگ ها خیلی خوشم آمد.
ماجرا از این قرار است که هیولاهای بزرگ پا در بالای کوهی زندگی می کنند که دنیایشان با پوشش ابرها به پایان می رسد و معتقدند زیر این ابرها فضای بی پایان وجود دارد.
این هیولاها یک سری سنگ نوشته دارند که قانون های علمی شان را روی آنها می نویسند.
قانون هایی که اگر به آنها نگاه کنیم کاملا احمقانه به نظر می رسند.
مثلا معتقدند باید حتما زنگی به صدا در بیاید تا حلزون درخشان که همان خورشید ما باشد بیدار شده و بالا بیاید.
سنگ نوشته ها را پرفسورهای سنگ پوش نسل به نسل نوشته و اضافه کرده اند.
یکی از این سنگ نوشته ها بیان می کنند که پاکوچولویی وجود ندارد.
-پاکوچولو ماییم!! انسانها!-
اما قهرمان داستان در نزدیکی ابرها پاکوجولویی می بیند. اما نمی تواند به اهل دهکده ثابت کنند.
پرفسور سنگی او را از دهکده اخراج می کند و او به دنبال اثبات چیزی که دیده به کمک انجمن اثبات پاکوچولوها که دختر پرفسور سنگی هم جز آنهاست به پایین ابرها می رود و با پاکوچولویی که خودش دنبال پیدا کردن پاگنده هاست آشنا می شود.
در اواسط داستان پرفسور سنگی مجبور می شود حقیقت را به او بگوید.
معلوم می شود که چون انسان ها با بزرگ پاها رفتار بد و وحشیانه داشته اند آنها به بالای کوه آمده اند.
همه ی سنگ نوشته ها اشتباه اند! اما مردم آنها را باور می کنند!
مردم هرچه که پرفسورها بگویند را باور کرده اند.
پس قهرمان داستان مجبور می شود سکوت کرده و وجود پاکوچولو را انکار کند.
در قسمتی از داستان که غمگین و گیج و ناراحت درگوشه ای نشسته می گوید:
کاش در همان دورانی که حقیقت را نمی دانستم بودم.آن موقع خوشحال و راحت بودم اما حالا که می دانم….
دانستن حقیقت غم می آورد و ندانستن شادی!
هرچه در جهالت باشی آسوده تر و خوشحال تری ولی وقتی حقیقت را بفهمی ماجرا خیلی سخت می شود.
….
در پایان داستان با تلاش های انجمن اثبات پاکوچولوها بالاخره مردم و بزرگ پاها با هم کنار آمده و درکنار هم زندگی می کنند.
واقعا داستان جالبی است!
در این زمانه هرچه بیشتر بدانی بیشتر غمگین می شوی و هرچه کمتر بدانی،آسوده تری!
شاید برای خیلی هایمان همچین موقعیتی پیش آمده باشد!
اما واقعا کدام بهتر است؟
ندانستن و آسودگی یا دانستن و سختی؟
…
زخمای این زمونه بی رحمه
کسی درداتو نه! نمی فهمه
واسه اونی که بیشتر فهمید
دیگه آروم شدن فقط وهمه!
حامد زمانی
انتخاب با ماست