رفتنی بودن توی ذات آدمه.
بالا بره پایین بیاد،یه روز فرصتش تموم میشه.
اتفاق خاصی هم نمیفته ها!!!
فقط از یه جهان میره به یه جهان دیگه…
فقط تنها تفاوتی که داره اینه که
دیگه واسه جبران فرصت نداره!
واسه اشتباه و گناه و….دوباره توبه کردن…..
دیگه فرصت نداره
و همینه که آدمو از رفتن می ترسونه
وگرنه اینجا یه مسافرخونه ی کوچیک و تنگه
کی دلش میخواد اینجا بمونه؟؟
آدمی که کاراش رو کرده و ترسی از نتیجه شون نداره
دل به یه سافرخونه ی زشت و بی اهمیت نمی بنده
دنبال یه راهه واسه رسیدن به مقصد
و رها شدن از چیزایی که وسط راه معطلش می کنه
رفقای من همینجورین!
همشون رفتن دنبال مقصد
و حالا که رسیدن…
دارن سعی می کنن ماهایی رو که توی دام مسافرخونه و گیرِ قهوه و شیرینی هاش افتادیم رو به مقصد برسونن
شیرینی هایی که اول شیرینن ولی ته مزه شون تلخه!
وقتی میخوای قورتشون بدی تو گلوت گیر میکنن و میشن بلای جونت!
رفقای خوبم!
شیرینی ها بدجور ته گلوهامون گیر کرده
گناه بدجور دستامون رو بسته
شما بیاین آب پاکی رو بریزید رو دست این شیرینی ها و شربت شهادت رو مثل شربت سرماخوردگی برای دور کردن عفونت این شیرینی ها از گلومون بهمون بخورونید
خوب می دونیم هیچ شربتی شیرین تر از شهادت نیست
ولی نمی دونم چرا دستمون نمیره سمتش!
تقصیر این شیرینی هاست!!
یه کمکی بکنین و ما رو هم به مقصد برسونین!
ماشینمون وسط جاده پنچر شده
همه ش داریم استارت می زنیم ولی روشن نمی شه
شما بیاین کاپوتو بدین بالا و شمعو یه فوت بکنین بلکه روشن شه!!
شهدا!
دستمونو به سمتتون دراز کردیم
دست گدایی مون رو
دست خسته مون رو
دستمونو بگیرین!