پشت پنجره، به آسمان نگاه می کنم و به خورشید که بی تاب می تابد.او هم دیگر از این روزمرگی و تکرار خسته شده.هرروز دور زمین می گردد اما چه فایده؟ وقتی خورشید اصلی هنوز پنهان است….
کلافگی دنیا را این روزها می شود حس کرد.درخت و گل و ابر و باد همه از نیامدنت خسته اند.دنیا تحمل این سختی ها و این فراق تلخ را ندارد.
همه ی انسان ها به امیدی نامعلوم می روند،می آیند،کار می کندد و…اما وقتی تو نباشی کدام امید؟
هنوز پشت پنجره ام.به گلدان روی میز می نگرم که از فراقت پژمرده.منتظر است که از راه برسی و عطر بودنت در هوا بپیچد تا دوباره جان بگیرد.
نگاهم را با آه از گلدان می گیرم و به خیابان می دوزم.به هیاهو و شلوغی شهر.شهر هم بدون تو سردتر و بی روح تر از همیشه است امروز.
این روزها دیگر همه منتظرند.تک تک موجودات عالم با تمام وجود در انتظار آمدنت هستند تا زندگیشان را رنگ بدهی و قلبشان را از وجود زنگارها و تارعنکبوت ها پاک کنی.
خورشید زندگی من! همه ی ما در انتظار آن روز زیبا،همه ی این خستگی ها و فراق ها و رنج ها را تحمل می کنیم.به امید آن روز که بیایی.
آن روز دیر نیست! آریوتو می آیی و دنیای سیاه و سفید و خاک گرفته مان را رنگی و پاک می کنی.
#منتظریم