گاهی که حواسم کمی از دنیا پرت و به تو جمع می شود تازه معنی دلتنگی و هجران را می فهمم.
تازه می فهمم چقدر سخت است درد فراق و جدایی و نیامدن یار.
کمی که فکر می کنم به معنی شرمندگی هم پی می برم.شرمندگی بخاطر اعمالی که باعث افزایش ساعات جدایی شد.
تازه یادم می آید یک نفر هست که روز و شب به ما نگاه می کند و منتظر یک دعا…یک عمل صالح…یک قطره اشک…یک جرقه در دل هامان است.
و ما در دنیای پرزرق و برق خودمان مشغولیم به….
تازه به این فکر می کنم چقدر بد است که فقط جمعه ها به یادت می آوریم و دوباره همان آش و همان کاسه تا جمعه ی بعد…
«ما نشستیم و هی جمعه ها رو شمردیم و تو غصه خوردی
ما فریب قشنگی دنیا رو خوردیم و تو غصه خوردی»
سعید پاشازاده
ولی کاش اینگونه نبود آقا! کاش انقد غافل نبودیم و بودنت را فراموش نمی کردیم!…
حالا که به یادت افتاده ام و دلتنگم دلم می خواهد دیگر فراموشت نکنم و بر ساعات جدایی مان نیفزایم
آری! می خواهم این مرض فراموشی را از روحم جدا کنم و به دور ترین نقطه ی ممکن،جایی که ویروسش دیگر گریبان گیر کسی نشود پرتاب کنم.
«با خواندنِ یک شعر شکُفتیم، بیا
ما عاشقِ عشقهای مفتیم، بیا
شش روز، بدون تو تجارت کردیم
تعطیلیِ صبح جمعه گفتیم: بیا»
قاسم صرافان
مولای من! «عجل لولیک الفرج» هایمان بی رنگ و لعاب شده.
از این می ترسم که دیگر حنایمان برایت ربی رنگ شده باشد و از کنار دعاهامان بگذری.
امام مهربانم! ما می خواهیم سربازت باشم…نه آینه ی دق و سربارت!
کمکمان کن!
به امید روزی که دعاهامان همراه با عمل باشد و از ساعات غیبتش بکاهد:
اللّهم عجّل لولیک الفرج
#به_قلم_خودم
#تولیدی
وبلاگمو که نوشتم همین جا =)
اینه:http://enjoyinglife.blogfa.com/