همه ی دور و بری هایم دارند می روند….حتی معلم ها!….معلم ها می روند و کلاس را بی معلم می گذارند تا دانش آموز جامانده در کلاس بماند و آه سرد حسرت بکشد و با التماس دعا و مرا یادتان نرود، دبیر را بدرقه کند.
حسرت خوردن بد دردی است! انتظار بد دردی است!
و بدتر از آن اینکه بدانی مقصر خودت هستی…تویی که با کارهایت…با غفلت هایت…هرروز خود را از شش گوشه ی عشق دورتر می کنی…
تویی که انقدر بی لیاقت شده ای که حرم اربابت را در تمام زندگیت حتی یکبار هم از نزدیک ندیده ای….
…..
کربلا کلمه ی عجیبی است و حسین از آن عجیب تر….شهادت عجیب تر….عاشق عجیب تر…عشق عجیب تر….
و خدا…..
….
امسال هم نشد! قسمت نشد! همت نکردیم و قسمت نشد!
من اینجا نشسته ام به انتظار سال بعد
به انتظار اربعین بعد
به انتظار بیست صفر و سفر به کوی ارباب
من امسال در راهپیمایی جاماندگان قدم برمی دارم!
ولی اربابم!
سال بعد مرا هم بطلب….
یکجا شنیدم اگر به بدن اربا اربای علی اکبرت قسمت دهم ردم نمی کنی!
پس به همان بدن چاک چاک…..به همان خاک….همان خاک که با هفتاد و دو عاشقت روی آن در خونتان غسل کردید و به دیدار مولایتان شتافتید
به همه ی اینها قسم…منه ناقابل نالایق نالان را از رسیدن به کربلایت محروم نکن!
و هل یرحم الصغیر الا الکبیر؟
اللهم ارزقنا زیارت الحسین
ما جامانده ها از همین حالا منتظریم
منتظر نگاه ارباب