#دلنوشته
باورم نمیشه لیاقت اینو پیدا کردم که ببینمت…..اونم از فاصله ده دوازده متری
اون لحظه ای که گفتن بریم طبقه بالا خعلی ناراحت شدم همه تصوراتم از اونروز خراب شد
ولی وقتی بعد نیم ساعت گذاشتن بیایم پایین و ردیف اول اون بخش بشینیم….
چقدر از وجود اون پرده ی مزاحم ناراحت بودیم که نزاشت لحظه ی اومدنتو ببینیم:|
ولی وقتی بین دوتا نماز پرده رو کشیدن و اون لحظه های قشنگ انتظار……
و اون لحظه که بالاخره چشمای نالایقم لایق دیدنت شدن…هرچند از پشت و درحال نماز……و چه نماز زیبایی….و چه اشکایی…..و دعایی که با مداح زمزمه می کردم و نمی فهمیدم چی می گم و حواسم به تو بود
و دوباره پرده رو کشیدن و انتظار کشیدیم تا تموم شدن نماز( و چقد حیف که نمی تونستم تو این فرصت نماز بخونم و کاش میشد…..)
و اون لحظه که آخرین سلام و گفتی و گفتن و همه بلند شدیم و سمت میله ها دوییدیم تا وقتی اومدی بهت نزدیک تر باشیم…
و انتظار و انتظار….
همه آقایون بلند شدن…واااای خدایا!
و اومدی بالاخره……و دستامونو بلند کردیم و دستتو بلند کردی و شعارامونو شروع کردیم و لبخند زدی….و اشکامون باریدن مخصوصا زائر اولیایی مثه من…..و نگاه کردی……و صداهامون تو هم پیچید و حتی صدای خودمم نمیشنیدم که دارم بلند شعار می دم یا یواش یا اصن….نمی دونم فقط داد میزدم و دستمو بالاتر می بردم تا تو همون چند لحظه یه بار نگاهتو سمتم بچرخونی….و کاش چشمام ضعیف نبود تا نگاهتو و لبخندتو درست می دیدم و تو ذهنم حک می کردم
و رفتی سمت در….و ای وای!….ای وای ازون لحظه که برگشتی….که بهت گفته بودن از فرزانگان اومدیم…..و دوباره دست تکون دادی و تکون دادیم…
و رویایی تر و قشنگ تر ازین صحنه تو زندگیم کدوم صحنه س؟؟؟؟؟
و رفتی و پرده ها رو کشیدن و فشار کمتر شد…..و این صحنه تا ابد تو ذهنم می مونه
و از همه قشنگ تر حال ن بود و اشکاش……و من و ن تا جلوی مدرسه همینطور مات و مبهوت بودیم و تو فضا!
خوش به حالمون که داریمت و زیر سایه تیم و دیدیمت و شارژ شدیم انقد
و کاش نامه مون به دستت برسه…و چقد خوب میشه اگه برسه که نوشته ی من و خط ن رو ببینی و بخونی و امضاهای ما و بچه ها و دبیرا رو ببینی و اسمامونو …
و ما رو یادت بمونه و تو نمازت دعامون کنی
خیلی خوبه که هستی
منتظر زیارت بعدیم