?کاش من هم بهشت را می دیدم!
چقدر به تو عادت کرده بودم! ? به تو که بوی علی اکبر حسین(ع) می دادی.به تو که حرف هایت مزۀ «یا حسین» مرا می داد.به خدا حسرت یک صبحگاه توی «دوکوهه»*،حتی به اندازۀ یک دقیقه، به دلم مانده. حسرت صلوات های یکریز،خنده های مَلَس و ریسه رفتن های قشنگِ قشنگت.هنوز بوی انگشت های گرمت را به تنم دارم. هنوز نرمی انگشتر های متبرکت را احساس می کنم.چه کیفی می داد نماز شب های سوزناک و بی دریغت! دلم می خواست وقت نماز،فرشته ها را نشانت بدهم. فرشته هایی که توی چادر مهتاب خورده ات یا دور و بر چاله هایی که تو و دوستانت در بیابان برای نماز شب کنده بودید،در رفت و آمد بودند.صدای ریز و آهنگین برخورد بالهایشان چه لذتی داشت!? حتما تو هم آنها را می دیدی،اما چه دل بزرگی داشتی که عین خیالت نبود و خودت را در خدا گم کرده بودی. فرشته ها گرد و غبار چفیه ات* را با بال های ابری شان می گرفتند و تو«العفو» می گفتی.??فرشته ها به روی سجادۀ سبز تو گل یاس می ریختند و تو اشک می افشاندی??.فرشته ها به پایت نور می پاشیدند و تو در سجده غرق می شدی??…
ادامه دارد…
……………………………………………………………………………………
*دوکوهه:پادگانی در نزدیکی اندیمشک-محل استقرار لشکرهای محمد رسول الله(ص) و سیدالشهدا(ع)و… در زمان جنگ
*چفیه یا شال عربی
?کاش من هم بهشت را می دیدم ص 15 و 16
کجایند مردان بی ادعا؟
❤️ https://eitaa.com/mardanebeeddea ❤️